iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

flashback

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای دلم...امیدوارم حالتون خوب باشه...خیلی خوب...همین اول حرفام میخام از اول اولای این وبلاگ براتون حرف بزنم...خوب..بگم که با چند نفر بحث و مرافعه و اینا داشتم حسابی...حالا دیگه اصلنه اصلا مهم نیس حرفا سر چی بود...یا بخاطر چی بود...گذشته رفته...خوب...اونا یا همونایی که باهاشون جروبحث الکی داشتم خیلی حرفا بهم زدن...که بگم نه برام مهم بود و نه الان مهمه...فقط میخندیدم خداوکیلی...آخرسرم بهشون گفتم که فقط واسه خنده اینجوری باهاتون بحث کردم و حرف زدم...خوب...فقط یه چیزی میخاستم برای شما دوستای خوبم تعریف کنم که خیلی وخته میخام بگم ولی یادم میره...خوب...البته هم حرف مهمیه...خیلی خوب...اونا همه حرفاشون که برعلیه من میزدن یه مرکز داشت و همه حرفاشونو دور همون مرکز میچرخوندن...خوب..منکه میدونستم...ولی خوب قرار نیس آدم هرچی میدونه که بگه که....حالا اون حرفه چی بود...((کمبود محبت))...ینی مثلا تا یه چی میشد میگفتن ..هانی تو کمبود محبت داری و این کمبود محبت را همیشه خواهی داشت و خودت را برو برای همه لوس کن تا کمبود محبتت جبران شود ای هانی....خوب...یه همچین چیزایی میگفتن...کمبود محبت...من یه مدتی فکر کردم به این موضوع...اول اومدم خوده محبت رو بهش توجه کردم...خوب...محبت یه حسیه که تعریف مشخصی نداره...هر رفتار خوب و خیرخواهانه میتونه محبت باشه که حس خوبی رو به هر دوطرف میده...خوب...حالا بعدش اومدم کمبود محبت رو بهش فکر کردم...بعدش چیزای جدیدی از توش درآوردم...این کمبود محبت یه چیزیه که همه همه همه آدما دارن...هیشکیه هیشکی نیست که بتونه بگه من احتیاجی به محبت کسی ندارم...همه بهش احتیاج دارن....محبتهای نزدیک داریم مثل محبتهای خانوادگی و محبتهای دیگه مثل دوستان...اقوام...و هر کسی که اونو بعنوان یه دوست یا یه انسان خوب میشناسیم....بنظر من همونجور که آدم برای زنده بودن به غذا احتیاج داره به همون اندازه یا حتی بیشتر به محبت احتیاج داره....ولی البته اینم بگم که بصورت روانی هم درست نیس آدم محبت طلب کنه یا محبت کنه ..مردم حرف درمیارن خخخخخخ...خیلی خوب...بله...منم مثل همه انسانهای متعادل به محبت دیدن و محبت کردن احتیاج دارم....اگه آدم واقعا بخاد محبت دیگران رو از خودش دور کنه تبدیل به یه روبات میشه...نه ازون روباتای خفن توی فیلما...ازون روباتایی میشه که تو مسابقات روباتیک به زور راه میرن بعدش ضرت میخورن زمین..گفته باشم...خوب...دوستون دارم...و مثل همیشه....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم....چاکرتونم...


ادامه مطلب

سه شنبه 16 مهر 1397برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

سعه صدر مانی

ما را از شیطان نجات بده

آقاهه اصلا آتیش گرفت از عصبانیت...

سلام دوستای عزیزم...خوبین؟...خیلی خوب...پارسال بود ...یه روز صب بود که میخواستم برم مدرسه...مثل همیشه مانی منو میرسوند مدرسه...البته یه بوق دم در خونه زاگرس اینا...بعدش زاگرس میومد اونم با ما...مثل همیشه...خوب..زاگرس اومد سوار ماشین شد که دیگه مانی ببردمون مدرسه...هر وخت میخام مانی رو اذیت کنم بهش میگم..بااین هیکل و ادعات تازه شدی راننده شخصی من...اصلا آتیش میگیره...خوب...میخواستیم بریم دیگه که یه آقایی که همسایمون هستن ..یعنی از سمت راست دو سه خونه ازمون فاصله دارن...سنشم دو سه سال از مانی بزرگتره...خوب..دیدیم داره میاد سمتمون...به مانی گف..(چند لحظه بیا بیرون کارت دارم)...مانی که کلا دکترای شر شناسی داره...گف(این مثل اینکه اول صبی کتک میخاد..شما همینجا بشینین اصلا بیرون نیاین مخصوصا تو هانی)...من و زاگرس شدیم استرس...رفت بیرون از ماشین آقاهه رو گف(بفرما آقای فلانی)...آقاهه گف(ببین تا حالا ما کسی به ناموسمون نگاه بد نکرده)...مانی گف(اگه نمیگفتی فک میکردیم فقط ما اینجوریم)..آقاهه عصاب شد گف(زنم گفته تو بعضی وختا میای پشت بوم خونه ما دید میزنی زنمو)...مانی گف(حتما اشتباهی شده من اصلا پشت بوم نمیرم)...آقاهه گف(نه..زنم اشتباه نمیکنه میگه تو رو چندبار دیده پشت بوم)..مانی یه کم قیافشو بی تفاوت کرد گفت(من زنتو دیدم چیز مالیم نیس که کسی بخاد اصن نگاش کنه ..صرف نمیکنه)...من و زاگرس که داخل ماشین بودیم خندمون گرفت..آقاهه اصلا آتیش گرفت از عصبانیت..گفت(تو بی آبرویی تو نجسی)...مانی خیلی آروم باهاش حرف میزد و سعی میکرد آرومش کنه...منکه از اینهمه سعه صدر مانی تعجب کرده بودم...نمیدونم سعه صدر یعنی چی دقیق ولی میدونم یه چی تو مایه های صبر و ایناس...آقاهه رفت..مانی اومد داخل ماشین...اولین بار بود مانی موقعیت دعوا داشت ولی دعوا نکرد....راه افتادیم...توی راه که داشتیم درباره آقاهه حرف میزدیم مانی گف..(بین خودمون بمونه پسرا ولی من میدونم کیه میره پشت بومشون)...جولو زاگرس نگفت...شب که شد بهم گفت...چش چرونه قصه ما پسرخاله خوده اون آقاهه بود...آخه مانی آمار همه منطقه رو داره...منم که کاری نکردم فقط چند روز بعد روی یه کاغذ چند جمله نوشتم...(((سلام...رفتار پسر خاله محترمتونو چند روز زیر نظر بگیرین..محله ما محله خوشنامیه..خوب نیست بدنام بشه..ممنون)))...بعد انداختم خونشون...چند روز بعد مانی خبر دعوا و کتک کاری اون آقاهه و پسرخالشو که دقیق خونشون پشت به پشت هم بود رو برامون تعریف کرد...ولی من نفهمیدم چرا اون خانومه فک کرده بود مانی میره پشت بومشون؟؟..خوب دیگه..جوابش مهم نیست...خوب..و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم..مرسی


ادامه مطلب

شنبه 29 مهر 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

بچه سوسول

ما را از شیطان نجات بده

..سوار شد منم گازشو گرفتم...

سلام دوستای عزیزم...خوب...مال خیلی وخت پیش نیست...یعنی خیلی ازش نمیگذره...خوب...مثل خیلی وختای دیگه رفته بودم باغ داشتم برمیگشتم...ولی بقیه مونده بودن باغ من حوصلم سررفته بود میخواستم برگردم...با موتور برگشتم...شبیه این موتور توی عکس نیست ولی کار رو راه میندازه...خوب...داشتم میومدم دیگه...وسطای راه برگشتن بودم اونجا که کانال مصنوعی مرکزی شاخه شاخه میشه...اونجا خیلیا شنا میکنن..ممنوعه هاااا..ولی بازم شنا میکنن...اتفاقا از روی تابلوی شنا ممنوع شیرجه میزنن و کنار تابلوی شستن وسائل نقلیه و فرش و لباسهای شخصی ممنوع هم ماشین و فرش میشورن..خوب..همونجا بودم که دیدم یه پسره ایی داره به شدت و با تمام وجود فرار میکنه...چندنفرم دنبالش بودن...نزدیک من داشت میومد ..داد زد(شیر مادرتتتتتت کمکککککک...به دادم برسسسسس)..منم که زورو...رسید به من بازم میگفت توروخدا و التماس منم گفتمش (بپر بالا)...سوار شد منم گازشو گرفتم..اصلا گاز موتورو چروندم دیگه...عین موشک رفتم...فقط یادمه سنگ پرت میکردن ازمون...ولی به خیر گذشت...الان که فکرشو میکنم میبینم کار احمقانه ای کردمه...خوب..کلی ازشون دور شدیم..گفتمش(حالا چرا دنبالت بودن؟)...یه کم موند گفت(پولامو دزدیده بودن)..منم واقعا متاسف شدم ..بهش گفتم(اشکالی نداره مهم اینه که حال خودت خوبه)...سنش حدود دو سه سال از من کمتر بود یه پسر سیاسوخته بود معلوم بود همش توی آفتاب از خونه میره بیرون...بعدش یه ذره فکر کردم...صب کن ببینم...پولاشو بردن و بعدش دارن تعقیبش میکنن؟؟...یه جوریه قضیه..ازش پرسیدم(چطور میگی پولاتو بردن بعدشم دنبالت کردن ..نمیشه که)..گفت(آهان آهان همینجا خوبه ..همینجا پیاده میشم)..ترمز کردم..پیاده شد .منم پیاده شدم..به حالت جدی بازم سوالمو ازش پرسیدم ..پررو پررو گفت(به تو ربطی نداره برو گم شو تا نزدمت بچه سوسول)...چی؟من کمکش کردم بعدش بهم میگه بچه سوسول؟؟...رفتم سمتش یه مشت زدم تو دلش خم شد گردنشو گرفتم آوردم بالا هلش دادم زدمش زمین...حمله کرد طرفم..یکی دو مشت زد به پهلوهام منم با لگد زدم به پاش ..خلاصه یه دعوای کوتاه اتفاق افتاد ولی کلا من توی دعوا خیلی بهتر بودم...اون هیچی نبود...خوب..دعوا تموم شد..گفتمش..(یا میگی جریان چیه یا برت میگردونم پیش همونا)..خلاصه..افتاد به التماس...بدجور التماس میکرد ..دلم براش سوخت...بچه ها اون پسر پولای اونا که دنبالش بودنو دزدیده بود...وختی داشتن شنا میکردن رفته بوده سر لباساشون و جیباشونو خالی کرده در رفته...گفتمش(احمق میدونی با اینکارت من دیگه تا مدتها نمیتونم ازونجا رد شم؟)..هی میگفت غلط کردم و اینا...نمیدونستم چی بگم...بی خیالش شده بودم...گفتمش(قول بده دیگه هیچوقت دزدی نکنی)..اونم درجا قول داد ..ولی چشاش تابلو بود داره دروغ میگه...من میدونم بازم به اینجور کارای اشتباهش ادامه خواهد داد...اسمشم نپرسیدم و اونو دوست خودم نمیدونم ..به هر دلیلی هم که دزدی کرده باشه بازم اونو دوست خودم نمیدونم...خوب...و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم..مرسی


ادامه مطلب

دو شنبه 23 مرداد 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

007

ما را از شیطان نجات بده

 

سلام دوستای گلم...عزیزای دلم...خوبین؟..خوشین؟...خیلی خوب...یه مطلبی دارم ایندفه که یه کلمشم مال خودم نیست....خوب...یعنی چند روز پیش داشتم فیلم میدیدم....یکی از فیلمای آقای دو صفر هفت..یا همون جیمز باند بود....بچه ها هالیوود یا کلا شرکتهای فیلمسازی معروف و بزرگ همیشه برای اینکه قهرمانهای فیلماشونو قدرتمند و ناجور جلوه بدن میان ضدقهرمانها یا شخصیت منفی فیلما رو خیلی قدرتمند نشون میدن...مثلا اونها رو انسانهایی خیلی قوی...یا خونسرد...یا باهوش...یا خیلی فلسفی و دانشمند نشون میدن....این کار باعث میشه قهرمان در مبارزه با ضدقهرمان محبوبتر و جذاب تر بشه...خوب...این مطلبی که میخام بگم رو ضدقهرمان فیلم وقتی که آقای باند رو دستگیر کرده بود و بسته بودش به صندلی گفت....ضدقهرمان فیلم قبلا همکار جیمزباند بود که بخاطر یه اتفاق بد با کل مجموعه دشمن شده بود...یه دشمن خطرناک و به اندازه آقای باند...باهوش بود...اینجوری بود که از تهه سالن خیلی بزرگی یه در بزرگ باز شد و یه آقای خوشتیپ و خوش لباس که یکی از همکارای قدیم آقای باند بود وارد شد و همینطور که میومد یه چیزی رو برای 007تعریف میکرد که من خیلی خیلی خیلی خوشم اومد....خوب...الان از سطر پایین میخام بنویسم...عین کلمات نیست ولی تقریبا همینه...اینقد خوشم اومد که حفظم شد....خوب...

(((وختی بچه بودم مادربزرگم یه جزیره کوچیک داشت که توی یه ساعت میتونستی همه جاشو بگردی...اونجا ما درختای نارگیل داشتیم....ولی یه روز که رفتیم جزیره مادربزرگ دیدیم که اونجا پر از موش شده که نارگیلا رو میخورن و همه جا رو به هم میریزن....ما هم چند بشکه بزرگ آوردیم و با استفاده از طناب و نارگیل چند تله درست کردیم و همه موشها رو گیر انداختیم...ولی اونها رو نکشتیم...همشونو آزاد کردیم توی یه سالن بزرگ و درها رو بستیم...موشها کم کم گرسنه شدن و شروع کردن به کشتن و خوردن همدیگه...اونقد همدیگه رو کشتن و خوردن تا فقط دوتا از اونها باقی موند....ما رفتیم و اون دوتا موش رو گرفتیم و توی جزیره آزادشون کردیم ...ولی اونها دیگه نارگیل نمیخوردن...اونها موش میخوردن....اونها دیگه کاملا در خدمت جزیره بودن....ما غریزه اونها رو تغییر دادیم....آقای باند اون دو موش باقیمونده من و تو هستیم....)))

خوب...تموم شد...موفق باشید


ادامه مطلب

یک شنبه 17 بهمن 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

از اعماق جهنم

ما را از شیطان نجات بده

هوی میمون باز...هوی سگ باز...شنیدم تهه جهنمی...شنیدم جایی از جهنمی که هیچ جهنمی اونجا رو ندیده...شنیدم توی عمیق ترین اعماق جهنمی...یه جایی پر از آتش و عذاب و گریه ابدی.....یادته وختی توی دنیا بودی چیکار کردی؟؟...نیست؟؟...پس بزار یادت بندازم...تو بهترین آدمهای دنیا رو به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن شهید کردی...یادت اومد؟؟...نیومد؟؟...چطور؟؟...همه میدونن...ازونموقه تا الان همیشه آدما اون اتفاق رو میگن...ازش مینویسن...فیلم میسازن...شعر میگن...نقاشی میکشن...هرکی هرجور میتونه اون اتفاق رو تعریف میکنه...میدونی میمون باز....میدونی تو اسم میمون رو بدنام کردی؟...میدونی تو اسم سگ رو بدنام کردی؟...بی خیال...داشتم میگفتم....از وقتی که اون انسان بزرگ و یارانشو شهید کردی همه همه همه دارن تو رو نفرینت میکنن...همه همه همه دارن بخاطر اون مرد بزرگ و یارانش عزاداری میکنن...میخای خودت بیا ببین...ای خدا چی دارم میگم...تو اصلا لیاقت تماشای عزاداری اونا رو نداری....نه تو نه افراد شیطانصفتت....راستی از دوستات چه خبر؟...شمر کجاس؟؟...نمیبینمش...اونیکی عوضی..چی بود اسمش...عمرسعد...چمیدونم همونا...از بس پلیدن اسماشون توی ذهنم نمیمونه....اون یارو ابن زیاد چیکار میکنه؟....ازش خبری نداری؟....هوی میمون باز مگه با تو نیستم...هوی سگ باز دارم باهات حرف میزنم....چرا خفه خون گرفتی از سگ و میمون کمتر....خوب...ولی یه خبر خوب برات دارم....شاید باورت نشه ولی حقیقت داره....یه نفر هست که از تو هم بدتر و کثیف تر و پست تره......میدونی کیو میگم؟............بهش میگن..........حرمله...


ادامه مطلب

چهار شنبه 14 مهر 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

سلطان جنگل2

ما را از شیطان نجات ندی بازم دوستت داریم

شیر سلطان جنگله...فیل نیست...

سلام دوستای گلم....عزیزای دلم...خوب..اول بگم ببخشید دیر به دیر حرف میزنم براتون...آخه راستش هرچی سنم بالاتر میره قدرت عضلاتم بیشتر میشه...بعدش بدنم دیرتر به حالت وارهادگی یعنی رهاشدگی عضلات میرسه بعدش کمتر و کمتر میتونم بخوابم...بخاطر مشکل بی خوابی شدیدم میگم....خوب...روز اول مدرسه همین امسال بود...رفته بودیم کلاسمونو با امکانات مدرسه رو نشونمون بدن...به رخمون بکشن یعنی...خوب..این وسط یه چنددیقه مدیر رفت دنبال یه کاری...من و زاگرس داشتیم حرف میزدیم...بعد یه چیزی مثل اسب آبی بهم زد افتادم زمین...پاشدم دیدم یه پسره چاقالوی گنده واستاده روبروم...ازش خوشم نیومد اصلا...نه اینکه چون تنه زدم..نه...کلا ازش خوشم نیومد...هیکلش گنده بود...از من کلی گنده تر بود...همه هم ازش حساب میبردن ظاهرا...بعدش لپمو گرفت کشید گفت..(ببین بچه خوشکل...اینجا باید فقط به حرفای من گوش بدی وگرنه لهت میکنم هم تو رو هم رفیقای مردنیتو)....منم خیلی مظلوم نیگاش کردم گفتمش(باشه باشه...هرچی تو بگی..خواهش میکنم منو نزن..بدن من به ضربه حساسه)..یه هل به سینم داد بعد گفت(آفرین بچه ننه)...بعدش اشتباه بزرگی کرد...چی؟؟...میگم برات...بهم پشت کرد...دو سه قدم رفت...حالا موقشه هانی...حمله کردم...پریدم به گردنش...گردنشو عین یه گاو پیچوندم زدمش زمین...اصلا نمی فهمید از کجا خورده...اول یه کف گرگی زدم به دماغش...اشکش درومد گریه میکرد..منم نشسته بودم رو شکمش..مثل تشکی نرم بود..همش چربی خالص ...هی داد میزدم سرش..(گول چربیاتو خوردی؟؟...فیل هندیییییی..گاومیشششششش)...هی میزدمش...یکی از دوستاش اومد کمکش ..پاشدم یه مشت و یه لگد کاراته ای زدم به دلش افتاد زمین به خودش میپیچید....بعدش چندتا لگد به دل چاغالوئه زدم...گلاب به روتون میخواستم شلوارشو جلو همه از پاش بکشم پایین دیگه مدیر رسید...خوب..مدیر وختی ازم سوال کرد چرا اینطوری کردم ...بلند جوری که همه بشنون گفتم..(من به همه گفتم ازین به بعد باید همه به حرفای من گوش کنن این چاغه قبول نکرد منم زدمش...هم خودشو هم یکی از دوستاشو)...خوب...اینم از روز اول مدرسه من...البته زاگرس همش ازم میخواست دعوا رو ادامه ندم...ولی به حرفش گوش ندادم...ببخشید زاگرس...خوب...ادامه زدم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم....مرسی


ادامه مطلب

چهار شنبه 7 مهر 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

در حد یه ترول

ما را از شیطان نجات بده

سلام...ممکنه فک کنید دارم حسودبازی درمیارم...ممکنه فک کنید دارم رئیس بازی درمیارم...ممکنه هرفکری بکنید...ولی...یه مدتی توی وبلاگ یوسف(yousef sky boy)....همش میدیدم پست جدید زده ...فلانی خوشامدید....آقا خوشامدید...خانم خوشامدید...خوب...خوشامدگویی مشکلی نداره..خیلیم خوبه...ولی کسایی که بهشون خوشامد گفته میشد حواسم بهشون بود...توی مدت کوتاهی چی میشدن..چی میشدن...چی میشدن...حالا اسم کسی رو نیارم و اتفاقاتی که نیم ساعت بعد از خوشامدگویی براشون میفتاد رو هم نگم خدانکرده به کسی برنخوره...خوب...ببینید بچه ها...بعضی آدما مثل یوسف...قلب صافی دارن....خیلی زود دوست میشن....ولی قرار نشده هرکی اینجوری رفتار کرد دربیاییم یه حوادثی برامون اتفاق بیفته که هیجان انگیز باشه...مثلا وختی یوسف بالای وبلاگش پست جدید زد ...هانی خوشامدید...من نیام تریلی هیجده چرخ از روم رد شه و بعدش به یوسف اینو بگم...ببینید بچه ها..من شیش متر زبون دارم ولی بعضی وختا حریف زبون یوسف نمیشم...یعنی راست و دروغمو میفهمه...یعنی از توی حرفام میفهمه من مثلا دارم چیزیو مخفی میکنم....حدسایی هم نزدیک واقعیت میزنه..جوری که من یه مدت فک میکردم یه نفر داره بهش میگه....خوب...پس اونایی که فک میکنن یوسف زودباوره بهشون میگم اصلا اینطور نیست....اگه هم چیزی نمیگه بخاطر قلب صافشه...چون نمیخاد کسی رو ناراحت کنه....چون من یوسف رو میشناسم ..نمیخاد دل کسی بشکنه...ولی من مثل یوسف نیستم...همه رو دوس دارم ولی اگه کسی یه رفتار خنده دار و احمقانه یا بدی داشت سعی میکنم هرجوری شده متوجه اشتباهش بشه....بچه ها هیچوقت از احساسات پاک دیگران سو استفاده نکنیم...هرکی بهمون گفت...نوکرتم...خوب نیست بهش بگیم...بیا دستمو ماچ کن....هر کی قلب صافی داشت نیاییم زرنگ بازی براش دربیاریم....خوب....البته اینکار یوسف هم که تا یه نفر اومد.. میاد کلی خوشامدید بهش میگه کار خیلی خوبی نیست....یوسف تو یه هنرمندی و هنرمندا اربابان زمین هستن...پس لطفا یه جوری رفتار کن که مناسب سن و شخصیتته.....خوب...البته من از نوشتن اینجور مطالب خوشم نمیاد..اینجا رو زدم اول بخاطر یه ذره خندوندن دوستام ..بعدش تعریف کردن چیزایی که فک میکنم خوبه...و چیزایی که واقعا خوبه...منو در حد یه ترول بشناسین کافیه....ادامه زدم....ممنون


ادامه مطلب

شنبه 12 تير 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

فردای فردا

ما را از شیطان نجات بده

گفتمش(آفرین...برو روی کتاب...آفرین پسرخوب)....

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...میخام ایندفه براتون درباره یه موضوع چندش آور صحبت کنم...آخه دارم به لش موجودی که روی یه کتاب توی اتاقمه نگاه میکنم...مورچه ها دارن یواش یواش میبرنش ولی هنوز یه ذره از جسد کثیفش مونده....من بارهاگفتم که ازسوسکای دسشویی متنفرم...من برای تمام طبیعت احترام خیلی خیلی زیادی قائلم....البته بجز سوسکای دسشویی...هیچوقت نمیخواستم نظرم رو درباره سوسکای دسشویی بگم ولی دیشب یعنی دم صبح یه اتفاقی افتادکه تصمیم گرفتم نظرمودربارشون بگم...البته ممکنه شمافک کنیدمن دیونه باشم یاوحشی باشم یا زیادفیلم میبینم....ولی...دم صبح بود ..تازه خوابم داشت میگرفت...یه صدای آشنابجزصدای تیک تیک ساعت بغل تختم میشنیدم...ولی داشت خوابم میومد...بعدش یه چیزی روی دستم راه رفت که باعث شد مثل کسی که برق220ولت گرفته باشدش از جام پریدم البته یه جیغ هم زدم...زودچراغ رو روشن کردم...آره..قایم شده بود ولی میدونستم یه سوسک دسشوییه...بنظرشماممکنه سوسکای کثیف دسشویی فقط یه حشره زشت وکثیف باشن ولی برای من چیزی بیشتر از اینهاهستن...بنظرشماموجودات فضایی یه روزی ممکنه به ماحمله کنن؟؟...نمیدونم نظرشماچیه ولی من میگم(نه)...بنظرمن اوناخیلی وقته به ماحمله کردن...یه زمان خیلی خیلی خیلی قدیمترازالان یک سری موجودات غارتگرفضایی برای ادامه نسلشون سلولهای بدن خودشونو به سمت زمین پرتاب کردن تاادامه نسلشون توی زمین بگذره...ولی فشارهوا ومقداراکسیژن کره زمین باعث شدکه اونهابه شکل یه مشت حشره رشد کنن...یه مشت سوسک دسشوی که قدرت تولیدمثل بالایی داشتن...اونهابصورت نیمه مخفی بین آدمهارشدکردن و به تداوم نسلشون ادامه دادن..ولی این پایان کارنبود...اونها کم کم باشرایط زمین سازش پیدامیکنن..باهوش میشن...توانایی تصمیم گیری پیدامیکنن..بزرگ و مهاجم میشن...و...توی یه فرصت مناسب به ما حمله میکنن...داداش جان مانی میگه (قدیمتر یادمه سوسکای دسشویی خنگ بودن و خودشون میرفتن زیردمپایی ولی الان فرارمیکنن و قایم میشن یه ذره هم بزرگترشدن)...اون یه مونگوله ولی بااین حال اینو خوب فهمیده...من هربلایی بگین سر این سوسکاآوردم...لهشون کردم...آتیششون زدم...پختمشون...توی روغن داغ سرخشون کردم...سم پاشیشون کردم...آب جوش سرشون ریختم...هربلایی بگین سر اینا آوردم...شمام هرجااینا رو دیدین توی نابودکردنشون شک نکنین...اونابرای ما آرزویی جز نابودی کامل ندارن برای همینه مام بصورت ناخودآگاه ازشون میترسیم و نفرت داریم....منم ازشون میترسم ونفرت دارم ...خلاصه...اون قایم شده بود...رفتم روی صندلی وباپشت ناخونهای انگشتای اشاره هردودستم...کوپ..کوپ..کوپ..کوکوکوپ...صداایجادکردم...چون بایه صدایی شبیه این همدیگروصدامیکنن...اگه این صداروایجادکنین وادامه بدین ازمخفیگاهشون میان بیرون...خوب..اومد بیرون...پریدم بایه مشت زدمش ولی نمرد...زخمی شد...مقداری از داخل شکمش از بدنش زده بود بیرون و به زور خودشو میکشیدکه فرارکنه...منم خیلی خونسرد پشت سرش راه میرفتم وهی باپام یواش بهش میزدم که زجربکشه...اونم داشت فرارمیکرد...گفتمش(آفرین..برو روی کتاب..آفرین پسرخوب)..با پام یواش میزدمش که بره روی یه کتاب که روی زمین بود...اینجوری بهترمیتونستم لهش کنم...رفت روی کتاب...خوب..بهش گفتم(به اربابت بگو...هانی برگشته)...بعد زدم باپام وباتمام قدرت لهش کردم....ادامه مطلب زدم....دوستون دارم...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.....هانی هستم.....دشمن سوسکای دسشویی.....مرسی


ادامه مطلب

شنبه 21 فروردين 1395برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

هانی..الهه ترول30

سلام سلام سلام به همگی...خوب...نمیدونم از شخصیت سوباسا خوشتون میاد یا کاکرو...ولی به نظر من سوباسا اصلا نماد یه فوتبالیست نیست...یا توی زمین مریضه یا قش میکنه یا استخوناش درمیره...یه روز درمیونم که توی اتاق دکتره برای مداوا...به نظر من..کاکرو علامت یه فوتبالیست واقعیه...هم قویه...هم خشنه...هم در کنار فوتبال برای خرجی خانوادش کار میکنه..و..از همه مهمتر..مغروره...بی خیال...ادامه مطلب زدم...امیدوارم خوشتون بیاد...ممنون مرسی تشکر...


ادامه مطلب

سه شنبه 13 بهمن 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

در کمند اهریمن4

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...نمیدونم میدونین یا نه...من یه مدتی با یه افرادی از وبلاگای دیگه یه درگیری کوچولو داشتم....خوب...حرف اصلی بین من و اونا هم این بود که من 12سالمه..اونا میگفتن که ..نه..من سنم32ویابالاتره...من خیلی روی حرفم تاکید داشتم...میدونم سن و سال مهم نیست...اینو میدونستم و میدونم...منم بهشون ثابت کردم که 12سالمه...ولی اونا نمیخاستن قبول کنن...قبول کرده بودن..نمیخاستن کم بیارن...دیدین بعضی وختا به یه ورزشکارمیگن..یارو دوپینگ کرده..؟...اگه دوپینگ کرده باشه که هیچ ولی اگه دوپینگ نکرده باشه...این یه امتیاز بزرگ برای اون ورزشکاره چون همه اینطوری اعتراف کردن که طرف خیلی کارش درسته چون اونقد قویه که دوپینگی به نظر میاد...منم این لذت رو تجربه کردم....چطور؟؟...خوب معلومه...اونا میگفتن من نوشته هام اصلا به یه 12ساله نمیخوره...منم میگفتم ..10ساله هاش دارن کنسرت میدن....من که عددی نیستم..میگفتن که ..نه...میگفتن  چون تو ساعتای مثلا سه شب چهاره شب کامنت میدی پس سنت خیلی بالاس...بهشون میگفتم ...بابا دوهزار ساله هام اونموقه خوابن...چه حرفیه...بهم گفتن تو یه دانشمند دیونه ای...(اینو دوس داشتم)...ولی بابابزرگ دیونه های دنیا هم اونموقه خوابه....منم مشکل بی خوابیمو بهشون گفتم...گفتن همچین چیزی وجود نداره...ولی داره بچه ها....خلاصه من هی میگفتم12..اون افراد هی میگفتن32به بالا...منم هی خرکیف میشدم چفتک مینداختم....نمیدونین چه حالی میکردم وختی بهم میگفتن تو سنت خیلی بزرگتر از اینه که میگی....یکیشون منو یه پیرمرد خطاب میکرد....خلاصه یه مدتی غرق خوشی و خنده بودم با این افراد....داشتم از خودم فریب میخوردم..بهش میگن ..غرور...غرور کاذب...من داشتم مسیرمو اشتباه میرفتم....آخه من رو چه به اینا...من هیچوقت مثل اون افراد نیستم...مثل کسایی نیستم که به اسم خاطره غمگین...زیرساختهای جامعه رو زیر سوال میبرن...خدمت مقدس سربازی رو هیچوقت به اسم خاطره توی پادگان بدنام نمیکنم...مدرسه رو هیچوقت به نام خاطره غصه دار جای بدی جلوه نمیدم...مدرسه جای خیلی خوبیه..حداقلش آدم گونی گونی دوست و رفیق پیدامیکنه....نونوایی های محترم و زحمتکش رو هیچوقت بد اسم نمیکنم....من نمیگم..مثلا پدرم آدم مذهبی هستش..ولی ازش بد بگم....میفهمین که...من خداپیغمبرمو دوس دارم..خیلی هم دوس دارم ولی دیگه ظاهرسازی نمیکنم..ریاکاری نمیکنم که اهنگ وبلاگم یه چیز بگه...مطالب و لحن حرف زدنم یه چیز دیگه....و خیلی چیزای دیگه...فقط یه بار جدی از این افراد ناراحت شدم...یک فرد که به پدر و مادرم توهین کرد....گذشت...من دیگه بساط غرور و خنده و تفریح خودمو ازونجا جمع کردم و کاری بهشون نداشتم به یکی ازین افرادمحترم گفتم که همه کامنتامو پاک کنه کلک هم توی کارش نباشه....اونم قبول کرد..ولی چندروز پیش دیدم...یه کامنت منو پاک نکرده...آخه یه بار که خواستم به هرقیمتی شده با یکی ازینا چت کنم مجبور شدم دروغکی اعتراف کنم که 32سالمه....کامنتش کردم..اونم اومد چت...همونیکه ادعای مذهبش میشد...دیگه نگم چی بهم میگفت اون آقای ریاکار....فقط بگم قبل از سلام از لباسای زیرم پرسید....حالا هم اون کامنت منو پاک نکرده تا به همه بگه که ..هانی خودش اعتراف کرده 32سالشه پس اون یه دروغگوئه....اون کامنت رو زدم براتون توی ادامه مطلب تا همچین افرادی رو بهتر بشناسین....البته از همچین آدمایی انتظار چیز دیگه ای نمیشه داشت....خلاصه چندمدت که سرکارشون گذاشتم خیلی خوش گذشت...ولی داشتم خودمو خسته میکردم الکی.....یوسف رو نگران میکردم الکی...یوسف ببخشید....خوب...بچه ها شمام ببخشید...من به اون افراد نه علاقه ای دارم و نه هیچ احساسی...هانی هستم....


ادامه مطلب

چهار شنبه 30 دی 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

صاعقه2

شیطانو ولش کن ما را از خودمان نجات بده

عموجان گفت(نمیدونم این بچه به کی رفته که نمیخواد آدم بشه)...ولی بعدش هیچی نگف...فک کنم اونم یاد یه جوون بی کله ای افتاد که زمان قدیم.....

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم....همونجور که احتمالا تاحالامتوجه شده باشین من و ممددانته باهم قهریم خفن...ولی ازهمیشه که قهرنبودیم که...قبلا خییییییییلی باهم رفیق بودیم...همیشه با هم بودیم یه جوری که بقیه بهمون حسودیشون میشد....خوب...اینامهم نیست اصلا...عموجان من با بابای ممددانته یه جورایی رفیقن از قدیم...الانم بازم یه جورایی رفیق کاری هستن...توی بده بستونای بازار بعضی وختا با هم میشن...خداکنه درامدشون حلال باشه...خوب...اونا میدونن من و محمد با هم قهریم...گربه های منطقه هم میدونن...برای همین بعضی وختا اگه موقعیتی دست بده کاری میکنن که مادوتا زبون نفهم با هم تنها باشیم شاید معجزه ای شد و آشتی کردیم...عمرننننننن...خوب...همین حدود یه هفته پیش عموجان دم غروب بهم گف(هانی پاشو بریم بیرون یه کاری دارم تو هم باهام باش)منم که...باشه...رفتیم...نگو با بابای محمدزال قرار داره...کجا؟...کنار قصرروناش...کنار رودخونه....بابای محمد هم پسر تخم جنشو آورده بود...الکی جولوی اونا یه سلام علیک یخ زده کردیم..بعدش بزرگترامون گفتن که...میخان برن یه جایی همین دوروبرا تا باهم حرف بزنن ...پس ما تنها شدیم...دوتامون روی یه سکوی سیمانی کنار رودخونه نشسته بودیم....یکیمون مغرب رو نیگا میکرد یکیمون شغرب رو...هی به هم دیگه فوش میدادیم...ولی خونسرد و یه کلمه ای...فوشای خیلی زشت...بعدش ممد درومد گفت(توی این هوا مرد میخاد بپره توی آب)..منم یه کم فک کردم...اولش خواستم یه صاعقه بزنمش بندازمش توی آب..صاعقه که میدونین چیه..فن مخصوص من...میدوئی سمت طرف بعد یه تنه قوی بعدش پرت میشه...ولی تمرین میخاد.....ولی فکر بهتری به ذهنم رسید...گفتمش(یعنی هرکی نپره توی آب نامرده؟؟؟)...گف(نمیدونم شاید)....منم شک نکردم..چون میدونین ..به این نتیجه رسیدم که ادم توی زندگی باید خر باشه....اونم خرنفهم نه خر الکی...لباسامو درآوردم توی اون سرما....میگفت(چته دیونه ..جنی شدی مگه؟؟)منم توجهی نکردم...لباسامو درآوردم بدون یک لحظه تردید پریدم توی آب...خیلی خیلی خیلی سرد بود...قلبم داشت وامیستاد....ولی خودمو عادی جلوه دادم...و هی میگفتم (مرد بیا بپر توی آب خیلی حال میده..مرد شنا توی سرما خیلی خوبه..مرد لباساتودرآر تو هم بیا)...آقا این بیچاره هیچی نمیگفت...دهنش وا مونده بئد..اصلا فکش افتاد...ولی داشتم یخ میزدم...راستی ادامه مطلب نزدم...هههه...الکی گفتم..زدم...ببینین حتما...از اب اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم...باد که بهم میخورد خیلی اذیت کننده بود....عمو اینا اومدن...خدافظی کردیم و داشتیم برمیگشتیم که بابای ممددانته زنگ زد به عموجان و قضیه رو که محمد براش چوغولی کرده بود گفت...البته عموجان هم شک کرده بود..چون بدجوری دندونام از سرما به هم میخوردن و میلرزیدم...بعدش منم همه قضیه رو براش تعریف کردم...عموجان گفت(نمیدونم این بچه به کی رفته که نمیخواد ادم بشه)...ولی بعدش هیچی نگف...فک کنم اونم یاد یه جوون بی کله ای افتاد که زمان قدیم...شب..وسط چله زمستون...از چارده پونزده متر پل قدیم...با لباسای کاملا لخت ..پریده بود توی آب سر یه شرطبندی...سر شرطبندی سیبیل..بازنده باید سیبیلاشو میزده....یاد خودش افتاده بود....بچه ها قبول دارم اینکارم احمقانه بود ولی کاری کردم که محمدزال تا عمر داره یادش نره...تا عمر داره حساب کار دستش باشه که خودشو با کی طرف کرده....خداکنه سالها بعد خاطره منو برای نوه های احمقش تعریف کنه.....و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.............هانی هستم .........................مرسی


ادامه مطلب

دو شنبه 21 دی 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

هانی..الهه ترول24

سلام بچه ها...اینم ترولی که دیشب قولشو دادم....خوب...موفق باشین...مثل همیشه ...ادامه مطلب یادتون نره......


ادامه مطلب

پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

خزر ریدی

ما را از شیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم ...عزیزای خوشکلم...درمورد..بی ال...براتون میخام بگم...این واژه وارداتی که از غرب اومده یعنی boy lover..یا boy love..که چند معنی داره یکیش ..پسرعاشق هستش...یعنی پسری که عاشقه...یکیش ..عشق بین پسرا هستش...یعنی اینکه دو پسر باهم صمیمی باشن...خوب..وقتی این واژه غربی وارد ایران شد بعضیا اومدن اونو به معنیه ...کسی که عاشق پسراس....ترجمه کردن....تا ازش سواستفاده کنن...و..اینکاروکردن...خوب...من تقریبا از وسطای ورود این کلمه مسخره به مجازیه ایران این نوع وبلاگا رو میشناختم...چون خجالت میکشیدن خودشونو....بچه با****...معرفی کنن خودشونو ..بی ال مینامیدن...معمولا هم باهمدیگه درگیری داشتن....ولی یکی ازین دست وبلاگا ابتکار جالبی به خرج داد...کی؟؟؟.....خزر...خودشو مروارید سیاه نام گذاشته بود...روش کارشم این بود که داستانای ..در خطر افتادن...مورد سواستفاده قرار گرفتن...و خیلی کارای دیگشو خیلی بصورت زیرکانه ای مینوشت و یه داستان نیمه شهوتی رو به بازدیدکننده هاش تحویل میداد...ولی خودش پسر خوبی بود...اولش خواستم اونقد اذیتش کنم تا ببنده بره...ولی دیگه دیر رسیده بودم...اون داشت میرفت...در میرفت...منم باهاش دوست شدم تا طرزکارشو بشناسم...چیزی که فهمیدم این دست وبلاگا ...پسران زیبا رو پسرایی همیشه در خطر...همیشه ضعیف...همیشه ترسو...همیشه مریض ..معرفی میکنن..معمولا هم قهرمانای داستاناشون که معمولا خودشون هستن انگیزه خودکشی دارن....خیلی با همچین جونورایی سروکله زدم...الان تقریبا همه تکنیکاشونو میشناسم...منم این وبلاگ رو مخصوصا ..پسران زیبا...اسم گذاشتم تا خاری باشم وسط چشم اونایی که پسرای این سرزمین رو که همشون هم زیبا هستن موجودات ضعیف و ترسو و دارای مشکل شب ادراری معرفی میکنن...من مثل اونا نیستم...از نظر من..پسران زیبا یا اصلا همه پسران کشورم...همشون...انسانهایی قوی...باهوش ..شجاع و مهربون و دوسداشتنی هستن...همشون...من اون تصویری رو که بعضیا سعی میکنن از پسرای کشورم به دیگران معرفی کنن قبول ندارم...چون اصلا درست نیست...تا آخرشم پای حرفم وایسادم...بدون ترس بدون تردید....پس نتیجه میگیریم...خزر تو   ریدی....و ...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.....هانی هستم.............ادامه مطلب دستتونو میبوسه........مرسی


ادامه مطلب

جمعه 22 آبان 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

شبح

   ما را از شیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم.......عزیزای خوشکلم......خوب...من یکی از اسمای اینترنتیم شبح هستش...خوب ..حالا چرا شبح...منو چنتا از دوستام یه تیم فوتبال داریم به اسم..iron guard..یعنی...گارد آهنین...بیشتر مسابقه هامونم مسابقه کثیفه...یعنی بدون قانون بدون داور...نه خطایی نه هندی..نه پنالتی...فقط اوت و کرنر توش رعایت میشه...حتی هرکی زورش رسید میتونه توپ رو با دست بندازه تو دروازه...از سلاحهای سرد بجز سلاحهای سرد برنده هم استفاده میکنیم بعضا...ما توی منطقه کلا از همه سرتریم توی تیما...البته یه تیم هست به اسم..بهشتیا...که همه ...جهنمیا ...صداشون میکنن...کاپیتانشونم...یه بچه پولدار عوضیه مثل خودم...ممد دانته بهش میگن...چون موهاش مادرزادی سفیده...جهنمیا ..بزرگترین و وحشی ترین رقیب ما هستن...امروزم باشون مسابقه داشتیم...نتیجه مساوی شد...2-2..هرچند باز طبق معمول به نیمه دوم نکشید...دعوا شد خرتوخر شد...ولی ممددانته میدونه من توی همه چی ازش سرترم...بهرحال...داشتم میگفتم ...شبح اسم قویترین تاکتیک ما توی بازیاس...سیستم...4-0-1بازی میکنیم..یعنی چهارنفر حمله ..هیچ نفر خط میانی..یک نفر یعنی هانی هانتد ..دفاع...هرکی بخواد ازمن رد کنه..نابود میشه....بقیه بچه ها بجز دروازبان وظیفه دارن هرطوری شده اون وامونده رو بچپونن توی دروازه....خوب..بخاطر قدرتی که این سیستم بهمون میده...بهترین اسم اینترنتیه من..شبح....هستش...و....ایستاده بود همچنان ..خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت........هانی هستم......................مرسیبچه ها من کلمه گارد رو اشتباه به لاتین نوشته بودم..آرتمیس بهم یاد داد..که..درستش رو بنویسم...آرتمیس ممنون...اسم باحالی هم داری...

یک شنبه 1 شهريور 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

هانی خارج از کنترل

میخام تنها باشم...همین

شنبه 20 تير 1394برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


Alternative content